سینا، جوانی جنوبی، برای یافتن یک شغل مناسب به تهران می آید و به لیلا نامزدش قول می دهد پس از آن که کارش رونق گرفت به زادگاهش، خرمشهر بازگردد. سینا در تهران در کارخانه مرد پولداری به نام فرجامی کار می کند و به زودی به دلیل صداقت و پشتکارش مورد توجه قرار می گیرد. مرجان، دختر فرجامی که از وجود نامزد سینا بی خبر است، به تدریج شیفته سینا می شود. سینا در نامه هایی که برای لیلا می فرستد، از کار خود اظهار رضایت می کند، ولی تاریخ بازگشت را اعلام نمی کند. لیلا به طور ناگهانی به تهران می آید و سینا که موضوع نامزدش را به کسی در تهران نگفته او را به یک مسافرخانه می برد. لیلا به سینا می گوید که از او سه ماهه حامله است و باید هرچه زودتر با او ازدواج کند. سینا که معتقد است برای ازدواج کردن با او فرصت بیشتری می خواهد، لیلا را به یک مرکز غیرقانونی سقط جنین می برد، ولی به دلیل سر رسیدن مأموران، با لیلا فرار می کند. سینا که از طرفی دلباخته مرجان نیز هست، با او و خانواده اش به شمال می رود ولی به لیلا می گوید برای انجام کاری به شمال خواهد رفت. دروغ سینا به زودی فاش می شود و لیلا به دنبال او روانه شمال می شود. لیلا و سینا در یک قایق تفریحی سوار می شوند و در میان راه مشاجره لفظی بین آنها رخ می دهد و لیلا به طور ناگهانی در آب می افتد. سینا به دنبال لیلا خودش را به آب می اندازد ولی او را نمی یابد. پس از چندی سینا به اتهام قتل محاکمه و به جرم قتل عمد به مرگ محکوم می شود. در حالی که مادرش و نیز مرجان مطمئن هستند که او بی گناه است.