قاچاقچیان خارجی و ایرانی یک محموله بزرگ قاچاق را در زاهدان مخفی کرده اند و منتظر فرصت مناسبی هستند تا آن را به خراسان حمل کنند. رئیس قاچاقچیان از طریق ندیم فیصل با خبر می شود که عمویش حاج فیصل قرار است با اتوبوس خودش زائرین را به خراسان ببرد و چون فرد معتمد سرشناسی است هیچگاه در پاسگاه مورد بازرسی دقیق قرار نمی گیرد. پس با کمک ندیم فیصل محموله داخل اتوبوس جاسازی می شود، اما در میانه ی راه پلیس متوجه می شود و از ندیم می خواهد که تا آخر کار برود و با آن ها همکاری کند. قاچاقچیان در مشهد با طرح نقشه ی جدیدی قصد دارند دور از چشم مأمورین پلیس محموله را معامله کنند که موفق نمی شوند و بعد از یک درگیری طولانی تعدادی توسط نیروهای پلیس دستگیر می شوند و باقی نیز به هلاکت می رسند.