محسن مخملباف کارگردان سینمای ایران درصدد ساختن فیلمی در مورد مقطعی از جوانی خود است. او در سن هفده سالگی در زمان رژیم پهلوی قصد خلع سلاح کردن یک پاسبان را با استفاده از یک چاقو را دارد و در جریان این خلع سلاح کردن دختر خاله ی محسن به خاطر اجرای نقشه ی او هر روز به دیدن پاسبان می رفته و با سؤالات هر روزه ی خود قصد داشته حواس پاسبان را به خود جلب کند تا محسن بتواند با استفاده از فرصت به پاسبان چاقو بزند و اسلحه او را بدزدد. پاسبان سابق که حالا سنی از او گذشته برای بازی در این فیلم اظهار تمایل می کند، او برای جوانی که نقش او را در زمان گذشته بازی می کند تعریف می کند که امیدوار است عشق گمشده ی خود را پیدا کند چرا که او از دروغی بودن سؤالات هر روزه ی دختر اطلاع نداشته و سؤالات دختر را مبتنی بر عشق او به خود می دانسته است اما وقتی داستان اصلی را می فهمد از جوان نقش خود می خواهد که دختر را با اسلحه اش هدف قرار دهد. و پسری که نقش جوانی محسن را بازی می کند حاضر به چاقو زدن پاسبان نیست او می خواهد راه مسالمت آمیزی را انتخاب کند اما مخملباف از او همان حرکتی را که خود مرتکب شده می خواهد، فیلم کلید می خورد اما در حین فیلمبرداری وقتی دختر حواس پاسبان را با سؤال خود پرت می کند، پسر جوان نقش محسن نانی که زیر آن چاقو را پنهان کرده عوض چاقو به پاسبان تعارف می کند و پاسبان هم عوض شلیک به دختر به او گلدانی را پیشکش می کند.
۱۳۷۴ - بهترین صدابرداری در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۴ - بهترین صدابرداری در بین المللی فیلم فجر