رضا برای تدارک مراسم شب عروسی خود با مریم مشکل مالی دارد. او به پیشنهاد پسرخاله اش ناصر برای تهیه ی پول مورد نیاز به خرید و فروش اجناس روسی مشغول می شود. دو نفر کیف پولی را که ربوده اند داخل اتومبیل آنها جا می دهند، اما موقع پس گرفتن کیف رضا و ناصر آن دو را مضروب می کنند. رضا کیف را به صاحبش که مهندس یک شرکت است تحویل می دهد و در شرکت او مشغول به کار می شود. شبی دزدان کیف به رضا حمله می کنند و پس از مجروح کردن او در خانه رهایش می کنند تا در آتش بسوزد. پزشک میزان سوختگی چهره ی رضا را شدید تشخیص می دهد. او که از این حادثه ضربه ی روحی خورده از روبرو شدن با نامزدش خودداری می کند و منزوی می شود. مریم و اعضای خانواده اش به ملاقات او می روند و رضا به اصرار چهره اش را به او نشان می دهد. مریم از هوش می رود. رضا توسط بهمن، پسر مهندس، دزدان را شناسایی می کند و با آنها درگیر می شود. آنها توسط پلیس دستگیر می شوند و رضا پس از معالجه نزد مریم باز می گردد.