حامد، پسر کوچک حاج نصرت، ربوده می شود. ربایندگان تقاضای مبلغ هنگفتی پول می کنند. بحران خانواده ی حاج نصرت را فرا می گیرد. مجید، پسر بزرگ حاج نصرت، که از همسرش جدا شده و با پسرش در خانه ی پدر زندگی می کند، پدر را مسبب جدایی او از همسرش می داند و علاقه ی خود را به همسر سابقش نشان می دهد. حاج نصرت که به همسر سابق مجید بدگمان است پای او را به پاسگاه می کشاند. مجید از زن عذرخواهی می کند. به تدریج روشن می شود که مجید در ربودن برادر ناتنی اش نقش دارد. او موضوع را به پدر می گوید و پس از تحویل دادن پسرش به همسر سابق خود برای نجات حامد دست به کار می شود. همکاران مجید محل اختفای حامد را تغییر داده اند اما او پس از درگیری حامد را نجات می دهد.