پلنگی به روستا می زند و اهالی آبادی در پی میرشکار می روند. میرشکار به اتفاق دنیا درصدد پیگیری برمی آیند. هر یک از اهالی آبادی به نوعی از پلنگ زخم خورده اند. تله کار می گذارند و راه های مختلف شکار را طی می کنند. در یک شب پلنگ را می بینند و می خواهند شکارش کنند که دختری به نام روجا را مقابل او می بینند. دختر برای پلنگ آواز می خواند و مانع کار میرشکار و دنیا می شود. دنیا عاشق روجا می شود. میرشکار درصدد نجات، و دنیا درصدد انتقام برمی آیند. سرانجام پلنگ به ضرب گلوله ای زخمی می شود. روجا دنیا را زخمی می کند و به جنگل می زند و...