این گفتوگو از همان مجموعه گفتوگوهایی است که مدتی است «موسیقی ما» با «ناشران» انجام میدهد؛ اما این گفتوگو را نمیتوان صرفا از همان مجموعه گفتوگوها دانست. «علی صمدپور» اگرچه حالا ناشرِ بسیاری از آثار معتبرِ موسیقی از جمله «احوالات شخصی» و «پارتیتورخوانی» و آثارِ مستقل است؛ اما خود آهنگساز است؛ نوازنده است و دستی هم بر خوانندگی دارد؛ خیلی هم سخت کار میکند؛ زیاد، تا دلتان بخواهد؛ همین الان چندین اثر نوشته شده دارد و روزی چند ساعت ساز میزند؛ اما خب از آن آدمهایی است که انگار «خلق» برایشان مهمتر است تا «عرضه»؛ برای همین ابایی ندارد که از بیرون اینطور به نظر برسد که در این سالها بیشتر سکوت کرده و ناشری تا خلقِ اثر. میگوید روی خطِ خبر بودن را دوست ندارد، دوست ندارد که آدمها، نامش را بدانند و کارهایش یادشان نباشد؛ خب برای همین هم هست که بیشتر خلق میکند و کمتر سرو صدا به راه میاندازد و اصلا از کسی که سالها در مکتبِ ظریف و دهلوی بوده باشد، جز این هم انتظاری نیست. این گفتوگو را با ناشری بخوانید که نشری شریف دارد با کارنامهی قابلِ احترام واصیل به نام «خانهی هنر خرد»:
* فعالیتهای شخصی *فکر نمیکنم تصمیم خاصی برای این موضوع گرفته باشم؛ شاید موسیقی مثل سایهای بود که کمکم خودش را به زندگیام تحمیل کرد؛ برای تمامِ آدمها همین است. همه چیز آرام آرام اتفاق افتاد و بعد که چشمهایم را باز کردم، دیدم دارم این کار را انجام میدهم.
فکر میکنم حدود ۱۸-۱۷ سالگی بود. من تا قبل از آن موسیقی را به صورتِ خودآموز و تجربی یاد میگرفتم و به کلاس نرفته بودم؛ اولین باری که به کلاسِ موسیقی رفتم، طبیعی است که خودم را محک زدم و با دیگران مقایسه کردم. استفاده از حضورِ استادانِ مختلف باعث باز شدن افقهای تازهای شد. به هر حال بعد از یکی-دو سال که کلاس رفتن را شروع کردم، متوجه شدم همین میتواند آیندهی من باشد.
آقای «سیامک نعمتناصر» که از شاگردانِ آقای ظریف بودند و بعد هم پیش خود آقای ظریف هنرآموزی کردم.
ببینید در آن سالهایی که من به کلاسهای ایشان میرفتم (حوالی سالهای ۶۷) تعداد کسانی که به موسیقی ایرانی میپرداختند، بسیار اندک بودند و در واقع همه میدانستیم که چه کسانی چه سازهایی میزنند. از آن طرف کسانی که تدریس میکردند، همگی در سطحِ بسیار بالایی بودند و همچنان استانداردهای فرهنگی دههی ۴۰ و ۵۰ هنوز در فضای آموزش موسیقی وجود داشت؛ در چنین شرایطی، شاگردِ استاد ظریف شدن، کار دشواری نبود؛ اما وقتی به کلاسهایشان میرفتید؛ استاندارد به اندازهای بالا بود که میشد همه چیز را یاد بگیرید؛ ضمن آنکه رقابتِ سالمی نیز میانِ هنرجویان وجود داشت. کلاسِ آقای ظریف در آن سالها به کتابهای هنرستان و ردیف «موسی معروفی» اختصاص داشت.
حضور در کلاسهای ایشان با یک خوف و رجای دایمی همراه بود؛ ایشان هیچ زمانی از شما راضی نبود؛ همیشه میگفت: «خوب نیست، بیشتر تمرین کن»؛ اما چند نشانه وجود داشت که نشان میداد تو شاگرد خوبی هستی یا نه؟
وقتی درس جدید میگرفتید، یعنی توانستهاید از پسِ درسِ قبلی برآیید یا اینکه ایشان انتهای کلاس برایتان قطعهای مینواختند یا با شما صحبت میکردند؛ یعنی شاگردِ بدی هم نبودهاید؛ یادم میآید ایشان در یک جلسه، پنج قطعه خیلی سخت به من درس دادند؛ هفتهی آینده اولی را زدم؛ گفتند: «خوبه؛ بد نیست.» دومی را زدم، گفتند: «بد نیست» همینطور تا پنج درس را زدم؛ خودشان با تعجب گفتند: «من هفتهی قبل پنج درس به تو دادم؟» گفتم بله. باز هم تهش گفتند: «خوب است؛ بد نیست.» اصلا نگفتند که خیلی خوب است؛ ما آنزمان با اساتیدمان اختلاف تکنیکی بسیار زیادی داشتیم؛ اما هماکنون به نظر میرسد فاصلهی تکنیکی چندانی بین کسی که درس میدهد و کسی که درس میگیرد؛ وجود ندارد؛ اگرچه تعداد کمی استاد شاخص وجود دارد.
فکر میکنم؛ ردیفِ معروفی، ردیفِ مفصلتری است و متشکل از چند ردیف دیگر.
بعد از اینکه با آقای ظریف، کتاب دوم دبیرستان را مینواختم (من خیلی سریع پیش میرفتم) ایشان یک جزوهی دستنویسِ «موسی معروفی» به من دادند که کپیهای متعددی از آن شده و باعث شده بود که چندان خوشخط نباشد. به ایشان گفتم: میخواهید این نتها را خوشنویسی کنم؟ گفتند بلد هستی؟ گفتم نه اما سعیام را میکنم. (خنده) یک صفحهاش را نوشتم و ایشان تایید کردند و من را پیشِ آقای «منوچهر بهداد» که از نتنویسان متبحری بودند که پیش آقای دهلوی هم دوره دیده بودند، فرستادند. من چندین جلسه در اتاق انتظارِ کلاس آقای بهارلو با ایشان تمرین کردم و بعد از آن روزی یک صفحه مینوشتم و آن کتاب تمام شد؛ در همین زمان پایم به فیلم دلشدگان باز شد و با آقای علیزاده آشنا شدم و دربارهی این ماجرا با ایشان صحبت کردم و کتاب سوم هنرستان زیر نظر آقای علیزاده توسط انتشاراتِ ماهور چاپ و کارهایم دیگر جدی شد.
از طریق کلاسهای آقای ظریف و علیزاده به آقای دهلوی معرفی شدم و در این ارکستر نواختم.
حدودِ سالِ ۷۱٫
بله . ما ۷۲ نوازنده بودیم و در همان زمان سه اجرا انجام دادیم؛ ضمن اینکه نیز من فعالیتها و اجراهای بسیاری با دانشجویان دانشکدهی موسیقی داشتم.
اکثر بچههایی که در آن گروه بودند؛ بعدها به صورت حرفهای فعالیتهای موسیقیشان را ادامه دادند؛ آقای دهلوی مجموعهای از نظم، انضباط، قاطعیت و شستهرفتگی در کار بودند؛ ایشان انسانی بسیار نظاممند بودند؛ طبیعی هم بود؛ چون از فرهنگی میآمدند که این مسایل در آن اهمیت بسیار زیادی داشت و حالا در فضایی قرار داشتند که شرایط چندان مهیا نبود؛ ما که با ایشان کار کردیم، چیزهای بسیاری آموختیم.
بله؛ اما نوازندهها با ایشان همکاری زیادی داشتند و هیچ مشکلی در این زمینه وجود نداشت؛ ما چیزهای بسیاری در گروهنوازی در آن ارکستر یاد گرفتیم.
من ابتدا «تار دو» بودم و نتنویسی قطعات را هم انجام میدادم. همان زمان به تازگی نتنویسی کامپیوتری اغاز شده بود و من یک برنامهی نتنویسی از امریکا با نام «موزیک تایم» داشتم و میخواستم بهتدریج خودم را از نوشتنِ دستی خلاص کنم و البته آقای دهلوی به شدت به این مساله واکنش داشتند (ایشان هم تا حدودی نتنویسی را به من یاد داده بودند) بالاخره متقاعدشان کردیم و نتها را به صورت کامپیوتری مینوشتم. ما در ارکستر برای نوازندگی «بمتار» مشکل داشتیم و بیشتر بچهها دلشان میخواست تار بنویسند؛ چون من در گروه به خاطر نتنویسیها بیشتر دیده میشدم، آقای دهلوی پیشنهاد دادند که اگر تو برای نواختنِ بمتار داوطلب شوی؛ عدهی دیگری هم میآیند و این خیلی خوب است و همین اتفاق هم رخ داد.
بله! کنکور موسیقی دادم؛ اما آن سال دانشجو نگرفته بودند و من به خاطر سربازی مجبور شدم همان ادبیات را بخوانم و البته بعدها هم چندان از این مساله ناراضی نبودم.
بله از سالِ ۷۶ با آقای علیزاده «راز نو» را شروع کردیم و این همکاری تا ده سال ادامه داشت.
من از طریق یکی از شاگردانشان -آقای صارمی- با ایشان آشنا شدم و مدتها نیز این آشنایی ادامه داشت تا به شاگردی و بعد همکاری رسید؛ اصولا در دیدارهایی که با ایشان داشتم به خودم جسارت نمیدادم که بگویم می خواهم به کلاسهایتان بیایم؛ (آن زمان در ماهور کلاس داشتند) در همان زمان ما کتابهای ایشان را نیز نتنویسی میکردیم و بعد از انتشارِ کتاب به کلاسهایشان رفتم؛ من اولین درس از ایشان را سرِ «دلشدگان» گرفتم.
آقای جهانشاه صارمی یک سری کارت تبریک از نتهای معروف برای عید به شاگردانشان میدادند و فکر کردیم چرا به صورت کتاب در ماهور منتشر نکنیم؟ آقای صارمی این مساله را با آقای علیزاده که آن زمان رییس هنرستان بودند دربارهی آثارشان مطرح کردند و ایشان موافقت کردند. همان زمان گروهی متشکل از ارشد تهماسبی، جهانشاه صارمی، فریبرز عزیزی، بهروز همتی، من و خود آقای علیزاده تشکیل شد که دربارهی این نکته بحث میشد که علامتگذاریها چطور اتفاق بیفتد و قطعات به چه شکلی نوشته شود. تثیبتِ این مسایل منجر به نوشتنِ کتابهای آقای علیزاده (همسازها و متد تار و سهتار) شد. همزمان کارِ نتنویسی را برای دیگران هم انجام میدادم و مهمترین کاری که کردم همراهی با آقای طلایی در نوشتنِ ردیف میرزاعبدالله بود که در همان سالها توسط نشر نی چاپ شد.
شخصیتِ اصلی فیلم – با بازی امین تارخ- نیاز به دو-سه شاگرد با خصوصیاتی از نظر چهره و غیره داشت که من معرفی شدم و حدود یک هفته تا ده روز، فیلمبرداری آن صحنهها طول کشید.
به این مفهوم بله که خب بخشی از آن هم به خاطر حضورِ آقای شجریان به عنوان خوانندهی اثر بود. ابتدا قرار بود آهنگسازی این اثر را آقای «دهلوی» بنویسد که به آقای علیزاده تفویض کردند و البته من خیلی در جریان جزییاتِ ماجرا نیستم؛ اما حضورم در آن اثر یکی از بهترین خاطراتِ دوران حرفهایم است؛ بهخصوص اینکه همیشه آقای حاتمی و کلاری را دوست داشتم و بعدها که خودم موسیقی فیلم کار کردم، متوجه شدم که حضورم در آن اثر، اتفاقِ خوشایندی بوده است. بهترین اتفاقِ آن حضور هم، آشنایی با آقای علیزاده بود. ارتباط من با آقای علیزاده چند جنبه داشت؛ شاگرد سازشان بودم، کتابهایشان را مینوشتم و با ایشان دوستی و مراودت داشتم که این دوستی همیشه فارغ از سود و زیان شخصی بود.
بله، البته کار چند خوانندهی حرفهای داشتم و حضورِ من برای سرو سامان دادن به گروه آوازی و ایجاد توازن بود؛ آقای علیزاده در بدترین زمانِ ممکن یعنی زمانی که سرما خورده بودم از من تست صدا گرفتند. بعد از آن هم در کارهای دیگرشان به عنوان نوازنده، خواننده یا دستیار حضور داشتم؛ بعد از «سرود گل» اما همکاری اجراییمان کم شد.
اتفاقا همیشه مشغول نوشتن هستم و در امریکا سالی یک کنسرت دارم.
نمیدانم؛ شاید چون درگیر کار آهنگسازی و انتشارات هستم که خیلی وقتگیر هستند.
این فعالیتها از سال ۸۲ با فیلم «ماهیها عاشق میشوند» شروع شد و در کارهایی مثل «ستارهها»، «پابرهنه در بهشت»، «در میان ابرها»، «آقا یوسف»، «تردید» و غیره ادامه پیدا کرد؛ مجموعه کارهای مستندی نیز بهمن کیارستمی و بهمن اسکویی انجام دادم. شاید عدم حضورم در ایران باعث شد که دیگران فکر کنند مهاجرت کردهام و همین منجر به کمکاریام شد؛ البته من هیچ وقت آدم پرکاری نبودهام، دلم نخواسته که خودم را ملزم کنم که سالی یک آلبوم داشته باشم یا اینکه مدام در صدر خبر باشم؛ چون برخی هنرمندان دیگر تنها یک اسم هستند و کارهایشان کمتر به یاد است.
به ترتیب آهنگسازی، نوازندگی و نشر.
* فعالیت در حوزهی نشر *من سالها در «ماهور» بودم و ارتباط پدرانهای با آقای موسوی پیدا کردم؛ همان فعالیتها نیز منجر به علاقهمندیام به این حوزه شد. من چیزهای بسیاری از ایشان و آقای زهرایی یاد گرفتم (آقای موسوی و زهرایی همسایهی هم بودند) میتوانم بگویم از ۲۴ سالگی به انتشارات موسیقی هم بسیار علاقهمند شدم و هم بسیار به آن معتقدم. بعد از ده سال با نشر «ماهریز» آشنا شدم و مدتی هم با آنها کار میکردم که البته چندان آدم تاثیرگذاری نبودم و تنها مشاورههایی میدادم و مجلهی شنیداری گوش را منتشر میکردم. بعد از اینکه «ماهریز» به آقای رسولاف فروخته شد؛ دو – سه سالی از نشر فاصله گرفتم تا اینکه نشر خانه ی هنر خرد را راهاندازی کردیم.
از پروژهی احوالات شخصی چهار اثرِ گمانه، بیواژه گفتوگو، مناظری که از قاب میگریزد و گذر منتشر شد.
من دو پروژهای که در خرد شروع کردیم؛ بسیار دوست دارم و به آن معتقدم.
ببینید موسسهی خرد به عنوان یک موسسهی فرهنگی و آموزشی، دیدگاه سوداگرانه و اقتصادی ندارد؛ البته این بدان معنا نیست که دغدغهی ضرر کردن نداریم یا پولِ زیادی برای خرجکردن داریم؛ ما کاملا حسابشده کار میکنیم؛ اما از آنجا که این موسسه،کلاسهای آموزشی دارد، کتاب دیجیتال هم تولید میکند و در عین این نشر هم هست، باعث میشود تا مجموعه درآمدهای اینها کمک کند تا ما دیدگاهمان را در حوزهی نشر حفظ کنیم. به اضافهی اینکه واقعا حمایت راسِ هرمِ موسسهی خرد که بسیار به این انتشارات اعتقاد دارند، در فعالیتهای ما موثر است.
اتفاقا احوالات شخصی و پارتیتورخوانی در ذات خودشان، ایدههای ضرردهی نیستند. ما اگر یک سیدی از هنرمندی ناشناخته منتشر کنیم؛ ممکن است با استقبال مواجه نشود؛ اما وقتی این ایده به یک مجموعه میرسد که همهشان گرافیک و شکلِ مشخصی دارند، قضیه متفاوت میشود. به قولِ «رامین صدیقی» سیستمِ ما چهار، چهار، سه است؛ مثلِ فوتبال.
یعنی وقتی یک سیدی فروش نمیرود، دو اثر دیگر باید به فروش رود تا آن را جبران کند. از آنچه در احوالات شخصی منتشر شده، هشت اثر به چاپ دوم و یکی به چاپ سوم رسیده است، «والسهای تهران» نیز به چاپِ ششم رسیده است، این یعنی تاکنون ۲۵ هزار سیدی تولید کردهایم.
اصلا بیمخاطب نیست؛ مخاطبانِ خاصِ خودش را دارد.
عمدتا اهالی موسیقی هستند.
ما به هنرمند میگوییم ۴۰ ساعت وقتِ استودیو دارد و در این میان هیچکس روی کار او نظارت نمیکند. او هر چه خواست به ما تحویل میدهد؛ اثر آماده که شد، ما گوش میکنیم و در نهایت کار منتشر میشود.
پارتیتورخوانی برای عامهی مردم نیست، برای کسی است که موسیقی میداند. ما این مجموعه را در ارزانترین کاغذ و ارزانترین متریال منتشر میکنیم؛ در غیر این صورت قیمتِ بسیار بالاتری داشت.
اصلا ایدهی ما چیزِ دیگری است؛ شما وقتی به کار یک هنرمند گوش میدهید، اگر کارش خوب باشد، شناخته بودن یا نبودنِ او چه اهمیتی دارد؟
به همین خاطر است که در «احوالات شخصی» هیچ توضیحی از صاحبِ اثر وجود ندارد. یکبار من در کنسرتی حضور داشتم که کسی که قرار بود آن را اجرا کند، ده صفحه دربارهی خودش و استادانش نوشته بود؛ بعد عرقریزان و با دست لرزان بدون اینکه روی کارش تسلطی داشته باشد؛ اجرای بسیار بدی کرد. بعد از کنسرت از من پرسید اجرا چطور بود؟ گفتم چرا مینویسی شاگرد فلانی و فلانی هستی؛ با این شکل اجرا آبروی همهی اینها را بردی و بعد ادامه دادم من یک کنسرت میگذارم و میگویم که پیش هیچ استادی نرفتهام، آنوقت دیگر انتظاری نیست.
آخر شما وقتی ده سال پیش این استاد و بیست سال پیشِ آن استاد درس خواندهاید، پس چرا چیزی از آنها یاد نگرفتهاید؟ این ایدهی من در کار نشر هم هست؛ اگر کار خوب باشد، مخاطب بیهیچ توضیحی هنرمند را دنبال خواهد کرد. نمونهاش «مهرداد مهدی»، مگر در دفترچهی سیدی چیزی دربارهاش نوشته بود؟
شاید؛ اما ما ایدهی خودمان را داریم و فکر میکنم این برای هنرمندان جواب داده است.
بله، سکوی پرتاب خوبی برای شکلی از معرفی و ارتباط موسیقایی- تصویری از هنرمندان شد.
به تازگی آلبومی منتشر میکنیم که محوریتاش با گروه کر هستند. ببینید آن خوانندههایی که مشغولِ فعالیت هستند که هیچ؛ اما راههای دیگری برای معرفی خواننده وجود دارد که شاید به زودی در مجموعهی ما مشاهده کنید. راههایی برای بهاصطلاح داخل استخرِ کار انداختنِ خوانندهها.
قصدی برای عدم انجام نداریم؛ اما کاری با این ویژگی نه به من مراجعه کرده و نه من شنیدهام؛ البته یکی- دو بار تا مرزِ انتشارِ اثرِ پاپ هم رفتیم؛ اما بعدها دیدیم که بهتر است ما وارد این کار نشویم.
در موسیقی ایرانی، معمولا هنرمندان کارشان را ضبط میکنند و به ناشر میدهند تا آن را به بازار عرضه کند؛ بیآنکه ناشر به این مساله توجه کند که هنرمند چقدر برای آن اثر هزینه کرده است؟ ولی در آثار پاپ، ناشران بیشتر خود تهیهکننده هم هستند.
اینکه ناشر خودش تهیهکننده باشد.
یکی از دلایلی که «احوالات شخصی» توانسته سرپا باشد؛ این است که سفارشِ ارزان است. در واقع چهل ساعت استودیو برای یک یا دو ساز به اضافهی میکس و مستر.
بله. درست هم همین است. در ژانر هنری هیچ ناشری پیشقدم نمیشود و به همین خاطر هنرمندان دچار سختیهای بسیاری هستند. خودشان کار را ضبط میکنند و ناشران حاضر نیستند پولی که خرج کردهاند را به آنها بدهند و از آن طرف قرارداد مالی خوبی هم بسته نمیشود. ما میخواستیم این پیام را به هنرمندان بدهیم که انتشارات «خانهی خرد» میتواند از کارهای جمعوجور حمایت کند. البته ما در کارهای مستقلمان هم بخش مهمی از تولید را خودمان تقبل میکنیم.
ببینید یک مشکل اساسی در این سازوکار وجود دارد و آن، این است که مثلث تولید کننده، ناشر، پخش (فروشنده) درست عمل نمیکند؛ زمانی که ما بتوانیم این مثلث را به توازان برسانیم، آنوقت میتوانیم انتظار داشته باشیم که از لحاظ اقتصادی بازگشت سرمایه داشته باشیم؛ این چرخه در تولید تمامی کالاها معیوب است؛ شما یک کالایی تولید میکنید که از لحاظ فیزیکی قیمتگذاری میشود. قاب سیدی، سیدی و دفترچه؛ بسته به نوع متریالی که استفاده میکنید؛ چیزی بین سه تا پنج هزار تومان هزینه دارد؛ پخش آن را از شما هشت هزار و اندی میخرد و پانزده هزار تومان دست مشتری میآید؛ یک چیز اینجا مغفول مانده؛ سهم هنرمند کجاست؟ سهمی برای او در نظر گرفته شده است؟
نه و قصه همینجاست. در همین گوشیهای آیفون حدود ۴۵۰ دلار متریال به کار رفته است؛ اما توسط خود کمپانی ۸۰۰ دلار فروخته میشود و صد دلار برای ایدهی آن در نظر گرفته شده، این در تولید در ایران کاملا مغفول مانده و فرقی نمیکند که صاحبِ اثر استاد شجریان باشد یا یک هنرمند تازهکار و این خیلی فاجعه است. البته ما داریم دربارهی موسیقی هنری صحبت میکنیم که تولیدِ محدود از آن میشود؛ اما همان رفتاری با آن میشود که با اثری که ۵۰ هزار تیراژ دارد؛ کسانی که آن اثر را گوش میکنند حتما به این نکته اذعان دارند که تولید آن به هیچ وجه ساده نیست و نیاز به تمرین و ممارست بسیار زیادی دارد.
البته مدتی است که وضعیت بهتر شده است.
بله؛ به خصوص در ژانری که ما کار میکنیم؛ اصلا ما این مشکل را نداریم. هنرمندان پرطرفدار با این مشکل مواجه هستند.
این ایده را داشتیم و اکثر بچهها موافق بودند؛ اما چند نفر مخالف بودند و ما ترجیح دادیم که برگزار نکنیم تا زمانی که همه موافق بودند یا یک سازوکار دیگر طراحی کنیم.
معتقد بودند که برند «احوالات شخصی» کافی نیست تا موزیکهای ما کنار هم قرار گیرد. از یک دید میشود گفت این فرضیه درست است و از دید دیگر درست نیست! چون به هر حال شما میتوانید بگویید یک سری نوازنده وجود دارند که فارغ از ژانر میخواهند اجرا کنند.
احوالا شخصی همچنان ادامه خواهد داشت و چند اثر هم تولید شده است. پروژه مستقل با دو کار ادامه پیدا خواهد کرد که یکی با حضور گروه آوازی «دایان» به سرپرستی «سیاوش لطفی» است که لالاییهای مختلف دنیا را اجرا کردهاند و یک اثر سهنوازی. در «پارتیتورخوانی» هم به زودی سه اثر ارکسترال از آقای «رضا والی» که آهنگساز بسیار بزرگی است و حالا در امریکا زندگی میکند را به همراه «طرحهای سمفونیک» آقای پژمان منتشر خواهیم کرد.
دو آلبوم «آبگون» از سیامک جهانگیری و «واپسین فردا» از حمیدرضا خبازی، به عنوان دو اثر جدید از احوالاتِ شخصی و یکی از تولیدات تازه ی خانه هنر خِرَد، پنجشنبه، ۷ دی ماه سال جاری، در خانه وارطان رونمایی می شوند. نوشته دو آلبومِ آبگون از سیامک جهانگیری و واپسین...
۱۳۹۷/۱۰/۰۴
منتظر بمانید..
منتظر بمانید..
همایون نصیری پس از سالها همکاری با هنرمندانی چون پیمان یزدانیان، علی صمدپور، فردین خلعتبری، مجید انتظامی، احمد پژمان، اردوان کامکار، علیرضا عصار و… در سال ۱۳۸۱ گروه دارکوب را به همراه دوستانش تاسیس کرد و با تاکید بر سازهای ضربی، توانست عده زیادی از مردم را به سوی خود...
۱۳۹۶/۰۳/۰۵