بهمن فرجامی فیلمسازی است که پس از سال ها دوری از فیلمسازی می خواهد به سفارش تلویزیون ژاپن فیلم مستندی درباره آداب و رسوم پس از مرگ در ایران بسازد. او در سالروز مرگ همسرش به بهشت زهرا می رود و در راه زن جوانی را سوار می کند و زن جنین بچه ای مرده را در ماشین جا می گذارد. در بهشت زهرا معلوم می شود که در گور کناری قبر زنش (که متعلق به اوست) کس دیگری را خاک کرده اند. او به سراغ وکیلش می رود تا این امور را رفع و رجوع کند. بعد باخبر می شود که دوست نویسنده اش ـ امیر ـ به طرز مشکوکی گم شده و برای یافتنش به سردخانه بیمارستانی می رود. این دوست بعدتر پیدا می شود و موقتاً خیال فرجامی راحت می شود. مقدمات فیلم مستند ـ که حالا عملاً تبدیل به فیلمی درباره مرگ خودش شده ـ ادامه می یابد؛ خریدن ترمه، سفارش حجله، و انتخاب بازیگران. فرجامی به مادرش نیز که دچار آلزایمر شده سرمی زند و برایش قصه می خواند. در این میان خبر مرگ دوست نویسنده اش باعث ایست قلبی او می شود. پس از آن تصمیم می گیرد قرار فیلمبرداری را لغو کند. فردا صبح فرجامی از خواب برمی خیزد و درمی یابد که مرده و همه بستگان و گروه فیلمبرداری برای اجرای مراسمی (به قول او) بدسلیقه آمده اند. تلفن زنگ می زند؛ پسر فرجامی که خبر تولد نوه اش را می دهد. مرگی در کار نیست، همه چیز کابوسی بیش نبوده است.
۱۳۷۸ - بهترین موسیقی متن در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۸ - بهترین چهره پردازی در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۸ - بهترین فیلم در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۸ - بهترین فیلمنامه در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۸ - بهترین کارگردانی در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۸ - بهترین فیلمبرداری در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۸ - بهترین طراحی صحنه در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۸ - نقش دوم زن در بین المللی فیلم فجر،
۱۳۷۹ - بهترین موسیقی متن در جشن سینمای ایران،
۱۳۷۹ - نقش دوم زن در جشن سینمای ایران،
۱۳۷۹ - بهترین موسیقی متن در جشن سینمای ایران،
۱۳۷۹ - نقش دوم زن در جشن سینمای ایران،
۱۳۷۹ - نقش دوم زن در جشن سینمای ایران،
۱۳۷۸ - نقش دوم زن در بین المللی فیلم فجر