در دهکده ای کردنشین به نام بانی چاو مرض طاعون شیوع پیدا می کند و خان و مأموران ژاندارمری به کمک اهالی روستا نمی روند. تا اینکه آقابک تصمیم می گیرد که دکتر درمانگاه را برای معالجه ی بیماران روستای خود با ترفندی به آن جا بکشاند که موفق هم می شود. پزشک با مشاهده ی بیماران و کشته ها، به مداوای مبتلایان و پیشگیری می پردازد، اما احتیاج به دارو دارد. آقابک به همراه چند تن از دوستانش به خانه ی دکتر می روند و همسر و دخترش را وادار می کنند تا تمام داروها و پول های خود را به آن ها بدهند، البته در بازگشت به دکتر می گوید که پول ها را از ترس راهزنان با خود آورده و تمام اموال دکتر را به او بازمی گرداند. اما مأموران ژاندارمری که تصور می کنند دکتر دزدیده شده، بعد از یک درگیری با اهالی روستای بانی چاو، آقابک را دستگیر می کنند. از طرفی خانواده های باقی مانده در بانی چاو نیز با کمک همسر آقابک به مکان دیگری پناه می برند.