پسر یک درجه دار نیروی انتظامی از آمریکا می آید و قرار و مدار ازدواج او با دختر دایی اش گذاشته می شود. به رغم تصور پدر فرزندش در آمریکا تحصیل نکرده و دائم دنبال کار بوده است. کلاه برداری که به تازگی توسط درجه دار دستگیر شده رییس پسر او بوده و با دستگیری او جوان شانسی برای زندگی نمی بیند. جوان درصدد است تا با جمع آوری مقداری پول به آمریکا بازگردد، اما به بن بست می رسد. پدر دست او را در یک جواهر فروشی به کار بند می کند. دختر خوانده ی صاحب جواهر فروشی نیز مصمم است به آمریکا برود. دختر می کوشد سهم ارثش را از پدر بگیرد، اما موفق نمی شود. او و مرد جوان برای رسیدن به آرزوهای شان اقدام به ازدواج مصلحتی می کنند، اما نتیجه ای نمی گیرد، به ناچار باگروهی سارق حرفه ای تبانی می کنند تا به جواهر فروشی دستبرد بزنند. درجه دار به طور اتفاقی مکالمه آن ها را از طریق بی سیم می شنود. سارقان در حین فرار دستگیر می شوند و پدر، پسرش را که قصد گریز دارد با گلوله از پا درمی آورد.