ناصر فرهمند، معلم ریاضی شهرستان، با اصرار همسرش خود را به مرکز منتقل می کند. از همان آغاز با مشکلات گوناگون مالی رو به رو می شود. فرزندشان گم می شود. دوست و همکار سالمند ناصر با تلاش بسیار کودک را می یابد و بر اثر خستگی و هیجان سکته می کند و می میرد. ناصر تصمیم می گیرد به شهرستان باز گردد. زن ابتدا خانه را به اعتراض ترک می کند اما در پایان با همسرش و فرزندش همراه می شود.