«فیلم درباره ی یک تناقض است.» شاید سازندگان «شعله ور» به درک صحیحی از این جمله ی «دیوید مَمِت» نرسیده اند که تناقضاتِ فیلمشان اینقدر بی کاربرد، بی حال و بی رمق از آب در آمده است. فیلم «شعله ور» ، تصویری کِدر از پیه سوزی خاموش است که هیچ شعله ای را در مخاطب خویش افروخته نمی سازد.
مردی شکست خورده، با سابقه اعتیاد و خسته از گذشته خویش به سیستان و بلوچستان سفر می کند. سیستان و بلوچستان، یکی از بزرگترین مراکز ترانزیتِ مواد مخدر در دنیا. این به خودی خود تناقض بزرگی است و ابتدا به ساکن، روی کاغذ می تواند جذاب به نظر برسد. اما سوال این است که این تناقض قرار است چگونه دراماتیک شود؟ این تناقض قرار است در فیلم چه کاربردی پیدا کند؟ و چه کاربردی پیدا می کند؟
سی دقیقه اول فیلم که بدون هیچ حادثه ای می گذرد به معرفی شخصیت اصلی اختصاص داده شده. ما طی این سی دقیقه قرار است او و روابطش را بشناسیم و همچنین برای دقیقه چهل یعنی سفر به سیستان آماده شویم. سفر به سیستان آنچنان که در ابتدا اتفاقی حدوث می یابد، در ادامه نیز نمی تواند تناقضی جدی ایجاد کند. آنچنان که می توان هرمزگان ، کرمان یا بوشهر را جایگزین سیستان ساخت بدون اینکه تغییری جدی حاصل شود.
سفر یک معتاد در حال ترک به سیستان می توانست پهنه ای گسترده از جنگ وسوسه های درونی را پیش روی ما باز کند. اما فیلم و فیلمساز را یارای راه یافتن به درونیات شخصیت اصلی نیست. از آنجا که معرفی شخصیتها و روابطشان در سی دقیقه اول به شکلی حساب شده دراماتیزه نگشته، اعمال و رفتار آنها در ادامه ی فیلم با لنگی مواجه می گردد. طی سی دقیقه اول ، فیلمنامه قادر نیست که رابطه ی شخصیت اصلی و پسرش را به درستی به مخاطب معرفی کند. به همین دلیل در ادامه ی فیلم سفر پسر شخصیت اصلی به سیستان در جستجوی پدر ، کاملاً غیرمنطقی، تحمیلی و جامپ کات معابانه به نظر می رسد. پسر چه انگیزه ای برای این سفر دارد؟ شناخت پدر؟ نه در شروع و نه در ادامه شوقی از او مبنی بر کشف و شناخت پدر نمی بینیم. پس انگیزه او چیست؟ پسر به پرواز و هواپیما علاقه مند است. این علاقه به چه معناست؟ حس بلندپروازی و امید به آینده در یک نوجوان؟ اگر جای هواپیما را با اتوموبیل عوض کنیم چه اتفاقی می افتد؟ پسر در پایان به دریا می زند. پس هواپیما این وسط چه می کند؟
سفر می توانست در مهمترین و اساسی ترین وجه اسطوره ای خود یعنی «شناخت» در فیلم معنا یابد که این امر تحقق نیافته. نه برای مرد و نه برای پسرش. عملاً نه شناختی وجود دارد و نه تلاشی برای شناخت انجام می گیرد.
همچون سایر فیلمهای سینمای ایران که از لوکیشن شهرستان استفاده می کنند، یک نگاه کاملاً توریستی به سیستان در فیلم جاری و ساری است. سیستان در فیلم نه عمقی می یابد و نه تشخصی پیدا می کند. همه چیز در نشان دادن چند نمای عمومی از زاهدان و زابل ، بیابانهای زابل، دریا، چند دست لباس محلی و موسیقی بومی خلاصه شده و تقلیل یافته است. اینها خصوصیاتی هستند که در هر کدام از شهرستانهای ایران به شکلی اختصاصی یافت می شوند. این وسط شخصیت سیستان کجاست؟ پیوند دراماتیک میان مقصود شخصیت اصلی از سفر و مکانی که به آن سفر می کند چیست؟ این امر به چیزهایی خیلی بیشتر از سفر یک معتاد به مرکز ترانزیت مواد مخدر احتیاج دارد. چیزهایی که نمی توان آنها را در فیلم یافت.
فیلم شعله ور قرار است چه چیزی به مخاطب خود بدهد؟ فیلم ما را با مردی شکست خورده، سردرگم و بی هدف آشنا می کند که ناخواسته و اتفاقی وارد یک سفر می شود. حوادثی که در سفر برای مرد اتفاق می افتد می توانست با مقدار کمی تغییر صورت و بدون تغییر ماهیت در محل زندگی او نیز اتفاق بیافتد. پس سفر این وسط چکاره است؟ چه سیر و سلوکی، چه شناختی، چه تغییر و تحولی در این سفر وجود دارد؟ آیا فیلم قادر است آنچنان که حرکت شخصیت اصلی در یک جغرافیا ( از تهران به سیستان ) را به ما نشان می دهد، نشانه هایی از تغییر شخصیتی او از نقطه اول به نقطه ثانی را بر ما هویدا سازد؟ اگر تغییری در شخصیت او به وجود نمی آید پس سفر به چه معناست؟
این مشاهدات و ادراکات است که ما را به این نتیجه می رساند که انگار سازنده تصمیم گرفته فیلمی خارج از تهران بسازد و بیابانهای سیستان را محملی مناسب برای گریز از فیلمهای آپارتمانی پایتخت یافته است. در نتیجه او برای این دکمه یک کُت دوخته است. کُتی که به طبع ناراست، غیراندازه و کج و کوله از آب در آمده است.
در پایان بایستی به این نکته اشاره کرد که فیلم بومی با فرار از تهران و نگاه توریسی ساخته نمی شود. فیلم بومی فیلمی است که با تک تک اجزای فرهنگی منطقه مورد نظر پیوندی ارگانیک دارد و اصلاً از عمق آن فرهنگ جوشیده است. بد نیست که برای آشنایی با الفبای تولید یک فیلم بومی سری به «ناخدا خورشید» بزنیم.
*جوان آنلاین