مهندس زرین که در کارخانه پارس الکتریک با ساخت قطعات داخلی در جهت خودکفایی کشور می کوشد، با قاچاقچیان ارز که صادرات محصولات شرکت و واردات قطعات مورد نیاز را نیز تحت تأثیر قرار داده اند درمی افتد. قاچاقچیان سه تن از همکاران مهندس زرین را ترور می کنند و مهندس به ناچار کارخانه و خانواده خود را ترک می کند و از دخترش ترگل و دیگر آشنایانش می خواهدبه هیچ وجه شماره تلفن و نشانی او را به کسی ندهند. قاچاقچیان در جست و جوی کسی که بتواند شماره تلفن و نشانی را به دست بیاورد، به جوانی به نام تاری برمی خورند که در پی شکست های پیاپی در زندگی، تصمیم گرفته از ایران برود. تاری حاضر می شود در ازای دریافت ویزای کانادا و بلیت هواپیما و مقداری پول، محل سکونت مهندس را پیدا کند. او با ربودن کیف حاوی اسناد و مدارک او و سپس بازگرداندن آن به ترگل، خود را در دل خانواده و آشنایان مهندس زرین جا می کند و به تدریج با توسعه روابط خود با ترگل، او را به خود علاقمند کرده، اعتمادش را جلب می کند. ترگل که از قصد نهایی تاری بی خبر است، هشدار سرگرد جودت، افسر نیروی انتظامی و همسایه سابق تاری را نمی پذیرد و با بی احتیاطی او تاری شماره تلفن مهندس زرین را می یابد. او از طریق دوستش علی محل سکونت زرین را پیدا می کند و با قاچاقچیان تماس می گیرد تا مبادله را انجام دهد. از طرفی ترگل که برای یافتن تاری با راهنمایی علی به خانه او آمده، در اتاق او شماره تلفن و نشانی پدرش و عکس های او و خود را می یابد و اصل ماجرا را می فهمد. تاری که پس از معامله به خانه برگشته، با ترگل روبرو می شود. اما ترگل با تنفر از او رو می گرداند و به خیانت متهمش می کند. به اصرار تاری ترگل ماجرای زندگی پدرش را برای او توضیح می دهد و تاری که تاکنون بر این گمان بوده که مهندس یک کلاهبردار فراری است، به سرعت خود را به مهندس زرین می رساند و در مقابل قاچاقچیان از او دفاع می کند. از طرفی علی باسرگرد جودت تماس می گیرد و نشانی زرین را به او می دهد. مأموران نیروی انتظامی به فرماندهی سرگرد جودت خود را به محل می رساند و با همکاری تاری قاچاقچیان دستگیر می شوند. ترگل که دریافته تاری پدرش را نجات داده است، برای دیدن او به کافه دوستان تاری می رود، ولی درحالی که تاری خود را در کافه پنهان کرده است، علی به دروغ می گوید که او به کانادا رفته و دیگر بازنخواهد گشت.