سارا دختر یتیمی است که با نامادری خود ننه ثریا و خواهر ناتنی اش زندگی می کند. یک روز سارا به خاطر غصه ها و غم هایش آهی می کشد و از خدا همدمی می خواهد، که کبوتر سفیدی برای کمک به او ظاهر می شود. صبح روز بعد که سارا گاو ننه ثریا را برای چرا به صحرا می برد، موقع نخ ریسی، باد پنبه هایش را داخل غاری برده و در آنجا سارا با زنی مهربان آشنا می شود. سارا چیزهای زیادی از او می آموزد و هنگامی که با آب چشمه حقیقت، در غار، صورت خود را می شوید از فرط زیبایی ماه پیشونی می شود. نامادری با دیدن سارا به او حسادت می کند و دختر خود را نیز به غار می فرستد، اما دخترش زشتر از همیشه باز می گردد. در همین هنگام شاهزاده خواستار دیدن ماه پیشونی می شود که نامادری دخترش را به جای سارا به قصر می فرستد. شاهزاده با دیدن صورت زشت دختر عصبانی شده قصد کشتن او را دارد که مادرش قول می دهد ماه پیشونی واقعی را به قصر ببرد، اما ماه پیشونی فرار کرده و به سرزمین مهربانی ها می رود.