ملک خاتون به علت مرگ شوهرش پس از پانزده سال سکونت در شهر به روستای زادگاهش برمی گردد. با ورود به روستا و مرور بر خاطرات گذشته، تصمیم می گیرد کارگاه رنگرزی پدرش را که در سال های دور توسط خان تخریب شده، بازسازی کند. در ابتدا کسی حاضر به همکاری با وی نمی شود. در پی کنایه های خاتون به اهالی روستا ابتدا الله کرم پیر روستا به کمک وی می آید. قلیچ یکی از اهالی روستا که مباشر کارخانه پنبه نیز هست، شرح بازگشت خاتون و راهانداز کارگاه رنگرزی را با طالب (رئیس کارخانه پنبه) در میان می گذارد. طالب از قلیچ می خواهد که به خاتون پیشنهاد کند در کارخانه او مشغول به کار شود، اما خاتون نمی پذیرد. پس از چند روز کارگاه رنگرزی خاتون به کمک الله کرم و دخترش جیران همراه با چند تن از اهالی روستا به کار می افتد. قلیچ و سهند (پسر خاتون) که تا این لحظه در کمک به خاتون تردید داشته اند، به کمک وی می آیند. طالب و عواملش به خاطر همکاری قلیچ و سهند با خاتون، آنها را کتک می زنند. قلیچ و سهند زخم خورده از عوامل طالب با یک وانت حامل پنبه نزد خاتون می آیند. طالب و عواملش هم برای پس گرفتن پنبه ها به روستا می آیند. اما مردم روستا همراه خاتون گرداگرد آنها به مقابله می ایستند.