نسیم که حالا زن جاافتاده ای است، خاطرات جوانی اش در سال های ۱۳۲۰ را مرور می کند. او که پرستار است به ایستگاه قطار به پیشواز علیرضا، پسر افسر خانم که از اراک آمده، می رود. مادر علیرضا از آنجا که او در امتحان هایش با نمره های خوب قبول شده به او اجازه داده تا تابستان را نزد خاله اش به سر برد. مهندس احسان کاملی، شوهر نسیم، نیز که در پالایشگاه آبادان کار می کند به تهران می آید و پس از آن که محمود زمانی، دوست شاعرش را ملاقات می کند تصمیم می گیرد همراه با او، نسیم، علیرضا و دوست مشترکشان دکتر معارف برای تفریح به کافه رستوران رویال تهران بروند. در آنجا، زمانی و دکتر معارف با هم مشاجره می کنند و زمانی که بسیار حساس است به حالت قهر از کافه بیرون می آید. همان شب تعدادی از مأموران دولتی به منزل احسان می ریزند و او را دستگیر می کنند. نسیم که باردار است بر اثر ضربه مشت یکی از مأموران به شدت مصدوم می شود و سقط جنین می کند. این برای او که پس از پانزده سال می خواسته فرزندی به دنیا آورد بسیار دردناک است. از طرفی نگران همسرش است. دکتر معارف به همراه نسیم به سراغ تیمسار که گفته می شود بازداشت احسان به دستور او بوده می روند و تیمسار می گوید که احسان پرونده قطوری چه در زمان تحصیل و چه در زمان کار در شرکت نفت دارد و از فعالیت های ضددولتی او در اعتصاب ها می گوید. احسان به پاسگاه دورافتاده ای در کویر تبعید می شود و چندی بعد پاسگاه مورد حمله عده ای مسلح قرار می گیرد. استوار سمیع به احسان می گوید که خودش را نجات بدهد. استوار کشته می شود و احسان با مهاجمان درگیر می شود. مهاجمان او را به عنوان اسیر با خود می برند ولی او در یک فرصت مناسب فرار می کند و به زحمت خودش را به تهران نزد همسرش می رساند. احسان در دیداری با زمانی او را به لحاظ روحی بسیار آشفته می بیند و مدتی بعد خبر مرگ زمانی را می شنود. احسان بار دیگر به دام مأموران امنیتی می افتد و نسیم بعدها درمی یابد که کشته شده است. سال ها بعد نسیم، خانه ای را که زمانی در آن زندگی می کرده به علیرضا که حالا پسر بزرگی شده و مهندس ساختمان است نشان می دهد و قرار می شود خانه نوسازی شود.