درحالی که اوجی پس از ازدواج با پسرعمویش ایلیاد برای رفتن به تهران و ملحق شدن به همسرش آماده می شود، پدرش به طور ناگهانی از دنیا می رود. او که مسئولیت سنگین خانواده اش را بر دوش خود حس می کند، به ناچار برای کمک به خانواده خود به کار در پستخانه شهرشان در شمال کشور ادامه می دهد و موقتاً از انتقال به تهران چشم می پوشد. روزی موجودی نقدی صندوق پستخانه ناپدید می شود و پس از جستجو آن را در کیف اوجی می یابند. اوجی که از این ماجرای ساختگی ضربه روحی شدیدی خورده است، گیج و سرگردان، هنگام راه رفتن بر روی ریل راه آهن با قطار برخورد می کند و یک پایش را از دست می دهد. ابراهیمی، مأمور باسابقه دادگستری که زمان بازنشستگی اش نزدیک است، ماجرا را پیگیری می کند و در این راه، ایلیاد نیز برای یافتن سارق واقعی ابراهیمی را یاری می دهد. سرانجام آن دو درمی یابند سرقت به دست یک نامه رسان طراحی شده که قصد داشته اوجی را بدنام و زمینه اخراج او از پستخانه را فراهم کند. رعنا، همسر نامه رسان جوان که دخترخاله او نیز هست و شرط ازدواجش با نامه رسان استخدام او به عنوان یک کارمند بوده است. در شهر دیگری به کار مشغول است و هدف مرد این بوده است که با اخراج اوجی رعنا را به شهر خود منتقل کند. با لو رفتن ماجرا اوجی به سر کار خود بازمی گردد و رعنا با سرخوردگی پستخانه را ترک می کند. اوجی که حالا تجربه گران قدری را پشت سر گذاشته است، به تعقیب رعنا می پردازد و در ایستگاه قطار به سرعت خود را به او رسانده، مانع از خودکشی اش می شود.