جلال از همسرش جدا می شود و با همکاری یک کلاهبردار به سرقت از یک خانه ی مسکونی اقدام می کند. جلال از روی تصادف متوجه گفت و گوی یک گروه خرابکار درباره ی توطئه بمب گذاری می شود و موضوع را به پلیس اطلاع می دهد. اما مأموران به جلال بدگمان می شوند و او را بازداشت می کنند. سرگرد هاشمی، افسر ویژه ی اداره ی آگاهی، متوجه بی گناهی جلال می شود و درمی یابد که رهبر خرابکاران یک سرهنگ بازنشسته ی عراقی است. جلال پس از تشکیل دادگاه به پنج سال حبس تعلیقی محکوم می شود و او نزد همسرش باز می گردد. اما اعضای گروه جلال را شناسایی می کنند و ابتدا پسر و سپس خودش را گروگان می گیرند. آن دو جداگانه از دست خرابکاران می گریزند. سرگرد هاشمی براساس اطلاعات جلال به محل بمب گذاری در نمایشگاه بین المللی تهران می رود و قبل از این که یکی از بمب گذاران موفق به اجرای نقشه ی خود بشود با گلوله ی سرگرد هاشمی از پا در می آید.