علی اکبر روستایی ساده دل برای اولین بار یک جفت دندان مصنوعی را از شهر به ده دورافتاده خود وارد می کند.مردان ده که اکثراً از نداشتن دندان و یا پوسیدگی آن رنج می برند با تمایل و علاقه بسیار برای به دست آوردن دندان او تلاش می کنند.در این میان زینال باجناق علی اکبر که از مشارکت های مختلف با روستائیان خاطرات خوش و موفقی دارد،با طمع به درآمد بیشتر با فروش سه دانگ از دندان مصنوعی خود به زینال موافقت نموده و مقرر می شود که دندان برنامه ریزی به طور مشترک مورد استفاده دو قرار گیرد. اما در عمل ماجراهای مضحکی رخ می دهد.