اواخر تابستان، روستای چشمه سرده لرستان. بخی جوان نابینایی است که با تکدی گذارن می کند. اهالی روستا برای گریز از گرمای هوا و رسیدنبه امور زراعتی آبادی را ترکگ می کنند و به کوه پایه ها و زیر چادر پناه می برند . فقط بخی در آبادی می ماند و برای به دست آوردن اندکی پول به انتظار عبور اومبیل های شخصی ، مسافری یا باری می نشیند، که در صورت توقف ، از راننده یا مسافران پول سیاهی بگیرد. برادرش میرزا رابطه ی او را با خانواده اش ، که در چادر زندگی میی کنند، برقرار می کندد. روزی بخی موقع بازگشت ب محل مسکونی اش متوجه ی عبور اتومبیلی می شودکه عروسی با خود دارد. صدای اتومبیل روحیه ی بخی را دگرگون می کند و او که دچار توهم ذهنی شده ، روز بعد، برای یافتن منبع صدا همه ی آبادی را زیر پا می گذارد تا به گندابی می رسد. صدای غورباغه های درون برکه او را جذب می کند و پناهگاه حسی و عاطفی بخی می شود. از آن پس بخی بیش تر اوقاتش را کنار برکه می گذراند، تا این که پاییز فرا می رسد و با ریزش اولین باران برکه به جویباری تبدیل می شود، و بخی دیگر هیچ تفننی در زندگی ندارد.
ناصر غلامرضایی | کارگردان | |
مرتضی مختاری | دستیار کارگردان | |
محمود یاراحمدی | دستیار کارگردان | |
محمد گوهری | منشی صحنه | |
ناصر غلامرضایی | نویسنده | |
بختیار حسن وند | بازیگر | |
میرزا کاویانی | بازیگر | |
خدیجه نظریان | بازیگر | |
قدوسی حسن وند | بازیگر | |
مهدی صباغ زاده | تهیه کننده | |
بصیر نصیبی | مدیر تولید | |
حسین جعفریان | فیلمبردار | |
بهمن ملکی | دستیار فیلمبردار | |
مهدی صباغ زاده | عکس | |
داوود یوسفیان | تدوین | |
عباس قهرمانی | میکس | |
حسین عسگری | افکت | |
اصغر نظام دوست | افکت | |
محمود اقدامی | افکت |